مقاله منتشر در مجله اینترنتی "ناجه" . شماره سوم . مهر 1395

سخن گفتن درباره پدیده های اجتماعی ملتزم به توصیف و سپس تبیین آنهاست.
بنابراین خشونت به عنوان یک مفهوم دارای پیچیدگی های خاص خود است.
سابجکتیوی که گاه به عینیت جمعی در می آید.

قراردادن دو حیوان در موقعیت درگیری و تحریک و تشویق آنها به جنگیدن مصداقی از این مفهوم پردازی خشونت است. سنت گاوبازی در اسپانیا انعکاس بین المللی آن است.
در گیلان زمین نیز “ورزاجنگ” شکلی دیگر از این پدیده دردناک است.

photo-2016-05-24-12-48-18

اما این پدیده چیست و چگونه قابل ارزیابی می باشد؟

میدانی فراهم می شود. جمعیتی گرد می ایند. شور و هیجان در جمعیت جریان دارد.
درباره گاو پیروز پیش بینی رقم می خورد. شرط بندی می شود. بازار یارگیری داغ است.
گاوها توسط صاحبان خود شورانده می شوند. نزاع در می گیرد.
دو گاو به هم هجوم می برند. انچنان که عرصه رنگ خون می گیرد.
جمعیت به شوق می آید. تشویقها و فریادها…

این توصیف پدیده است. تبیین اما بر بستری استوار است. به نظر می رسد تبیین جامعه شناختی این پدیده بر محوریت توحش-تمدن قرار دارد.

گاوبازی گیلانی عمدتا در روستاها رخ می دهد. در عمق روستاها! نقاطی دور از محورهای اتصالاتی شهرها. بنابرابن ما با پدیده ای مواجه هستیم که مختصات روستایی دارد و نه شهری.

هربرت اسپنسر جامعه شناس کلاسیک انگلیسی نظریه ای تکامل گرایانه دارد که در آن به تحول اجتماعی از جوامع جنگجو به صنعتی اشاره می نماید.

اسپنسر معتقد است که جامعه مدرن با فرایند دوگانه تمایز و ادغام مشخص می شود. مجموعه های اجتماعی مانند ارگانیسم موجود زنده رشدشان را از حالات نسبتا همسانی آغاز می کنند سپس به اجزای ناهمانند تکامل می یابند. بااینحال این اجزا در حین ناهمسانی باز بهم وابسته هستند. بنابراین تمایز روزافزون با وابستگی متقابل فزاینده و ادغام هرچه بیشتر اجزا همراه است.

می توان از تاریخ اجتماعی جوامع صحت سخن اسپنسر را نشان داد آنجا که در جوامع شکارگر تخصیص کارکردها در سطح بسیار ابتدایی قرار دارد.

با پیدایش جوامع کشاورزی، نقش کشاورز از جنگجو متمایز شد. به همین سان گروههای اجتماعی و نهادهای سیاسی پدید امدند. همانگونه که در مرحله صنعتی پیچیده تر گشتند.

نکته اینجاست اکنون که بشر در مرحله صنعتی قرار گرفته الزاما زیست مدنی ندارد. این پدیده به دلیل ناهماهنگی امر توسعه در جهان است که “ناگزیر جهان شمال و جنوب” را مفهوم سازی نموده است.

کشورهای توسعه نیافته واجد خصلتهای پیشینی هستند که جوامع شکارگر داشتند.
کشورهای در حال توسعه نظیر ایران نیز همزمان پارادوکسهای خاص خود را دارند. از سویی “مدنیت نو” به عنوان امر متناظر صنعتی شدن در شهرها مشاهده می شود لکن خصایل غیرمدنی در خارج شهرها زنده است که دال بر زیست جنگجویی است.

خصلتهای مدنی الزاما بر روابط صلح امیز تکیه دارند و نهادهای تنظیم کننده اجباری چندان زورمند نیستند. اما در زیست شکارگری روابط ستیزامیز حاکم است و نهادهای نظارتی تمرکزیافته و زورمندانه حضور فعال دارند.
این ساختار تسهیل کننده خشونت است. برخلاف ساختار مدنی که خشونت را تقبیح میکند.

پدیده های اجتماعی مانند “ورزاجنگ” یا “خروس جنگ” محصول توسعه نیافتگی ساختاری است که در سطحی دیگر به توسعه نیافتگی شخصیتی می انجامد.
آنچنان که عمدتا در نقاط حاشیه ای و روستاها این پدیده مشاهده می گردد.

وجوه فردی و روانشناختی محصول وجوه ساختاری و جامعه شناختی هستند بنابراین می توان تبیین نمود که مشتاقان و هواخواهان ورزا جنگ، انسانهایی توسعه نیافته می باشند.

یونگ در نظریه روانکاوانه اش از اصطلاح “سایه” استفاده می کند. سایه همانا جنبه ی حیوانی طبیعت انسان است که مجموعه غرایز خشن و وحشیانه او را در برمی گیرد. سایه همانا ارثیه ای فرهنگی است که آدمی از اجدادش به ارث برده است (وجه جامعه شناختی: جوامع جنگجگو).

افکار و احساسات نامناسب برخاسته از سایه، گرایش به ظهور در خودآگاه و رفتار آدمی دارد. این بخش تقریبا همان “نهاد” در نظریه شخصیت فروید است.

“حظ بصری” مشاهده کننده های ورزاجنگ و خروس جنگ یک حظ روانی است که از متن سایه در آمده و به منصه ی ظهور رسیده. حظی بیمارگونه که از خشونت منتج می شود.

جهان فرد در جهان جنگ ادغام می شود. معناها در خون فرو می افتند. ارزشها از مدنیت خالی می گردند و به جوامع شکارگر ملحق می شوند.

بنابراین در یک جمع بندی می توان بیان داشت که عرصه سازی جنگ حیوانات ارثیه ای از ساختار جوامع ابتدایی جنگجو است که مدنیت در آن بسط نیافته و درونی نشده آنگونه که ابعاد سایه ی شخصیت، ذیل خشونت سازی خویشتن را برون فکنی می نماید.