مصاحبه منتشر در روزنامه گیلان امروز و سایت رشت رویایی / 10 مهر 1395

گفت و گو با دکتر عباس نعیمی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه درباره رژیم رفتاری مردم گیلان
کار جمعی کردن در گیلان جداً دشوار است

رشت رویایی، محمد غلامی‌پور- با نگاهی به تاریخ نه چندان دور گیلان می‌بینیم که استان ما به دلیل قرار داشتن در حاشیه دریای خزر و همسایگی با روسیه، یکی از اضلاع قدرت سیاسی و اقتصادی دنیا، همیشه مورد توجه قرار داشت. نفوذ روس‌ها در گیلان باعث شد مقدمات مراودات تجاری گیلان با اروپا فراهم شود و به دنبال آن رشت به عنوان دروازه اروپا و دروازه تمدن مدرن معرفی شود. نفوذ غربی‌ها همراه با تحولات فکری، اجتماعی، فرهنگی و عمرانی بود و با ظهور مظاهر مدرن همچون هتل، سینما، اتوبوس و غیره استان گیلان و رشت به یک جهش قابل‌ملاحظه نسبت به شهرهای دیگر دست یافت. اما توسعه گیلان طی دو دهه گذشته با روند کندتری نسبت به شهرهای دیگر اتفاق افتاده است. اتفاقی که بدون‌شک بخش عمده‌ای از آن مربوط به مدیریت‌سو و سردرگمی سیاست‌گذاران استانی در انتخاب مسیر توسعه استان است و بخش دیگر هم مربوط به الگوی رفتاری و خصوصیات خود ما به عنوان بدنه جامعه برمی‌گردد. هرچند به عقیده بسیاری در یک‌سال اخیر فرآیند توسعه در رشت شتاب بیشتری گرفته است اما این روند عوامل بازدارنده متعددی را پیش روی خود می‌بیند که بخشی از آن مقاومت جامعه در مقابل هرگونه تغییر است که بدون شک کار را دشوار می‌کند. به نظر می‌رسد در گذشته بستر اجتماعی در گیلان برای مشارکت‌پذیری افراد و تلاش برای دستیابی به توسعه آمادگی بیشتری داشت اما امروزه رژیم رفتاری مردم گیلان و خصوصیاتی همچون عدم مشارکت‌پذیری، پرخاشجویی، بدبینی، شنونده نبودن و تخصص داشتن در همه زمینه‌ها شرایط را برای توسعه کمی سخت‌تر می‌کند. دکتر عباس نعیمی، استاد دانشگاه و پژوهشگر جامعه‌شناسی معتقد است:

«گیلانی‌ها در بسیاری حرکات ایران معاصر پیشگام بوده‌اند اما اغلب نسبت به آنها بی مهری شده‌است و به حاشیه رانده شده‌اند نتیجتاً یک نوع بدبینی نسلی در آنها رقم خورده است». دکتر عباس نعیمی استاد دانشگاه، پژوهشگر جامعه‌شناسی و روانشناسی، عضو جامعه پژوهشگران، نخبگان و استعدادهای درخشان و همچنین مؤلف بیش از ۵۰ مقاله تخصصی است. با این استاد دانشگاه در خصوص رژیم رفتاری مردم گیلان و اینکه توسعه شهری آیا می‌تواند بر الگوی رفتاری و سبک زندگی مردم رشت تاثیرگذار باشد، هم‌صحبت شدیم که در ادامه می‌خوانید.

آقای نعیمی، عوامل مشارکت‌گریزی مردم گیلان چیست؟ به عنوان مثال تحقیقات نشان می‌دهد رشتی‌ها بیش از متوسط استاندارد موجود در کشور مشارکت‌گریز هستند.
ابتدا باید مشخص کرد منظور از مشارکت‌گریزی چیست. اگر مشارکت‌گریزی را برابر با فردگرایی و اجتناب از حضور در گروه قلمداد کنیم به نظر می‌رسد رابطه مستقیمی با مدرنیته داشته باشد. سبک‌های زندگی تجددمحور در استان گیلان به مراتب بیش از استان‌های دیگر است. در واقع مؤلفه سکولاریسم در گیلان پررنگ‌تر از سایر استان‌ها است. اما نمی‌توان سکولاریسم را مترادف فردگرایی دانست. چرا که نمی‌توان سکولاریسم را برابر با لیبرالیسم قلمداد کرد. مثلاً سوسیال دموکراسی که شدیداً جمع‌گرایی را تشویق می‌کند ذیل سکولاریسم قرار دارد. بنابراین باید دقت کرد که این واژه‌ها خلط نشود. بر خلاف اشاره شما تحقیقات نشان نمی‌دهد که گیلان جزو استان‌های رده‌بالا در فردگرایی باشد. اتفاقاً در پروژه پژوهشی چند سال پیش به مدیریت دکتر رستگار از گروه جامعه‌شناسی دانشگاه شاهد، رشت رتبه ۲۷ را در فردگرایی داشت در عین حال که در سکولاریسم رتبه سوم را به خود اختصاص داده بود.

من فکر می‌کنم بحث مشارکت گریزی یک وجه ملی دارد که به اطمینان‌پذیری کم شهروندان بازمی‌گردد. ما به‌طور عموم دچار یک ترس هستیم از خسران احتمالی که در مشارکت دچار می‌شویم. این احساس ترس وجود دارد که من مشارکت کننده آلت دست و ابزار هستم و سود نهایی به کسان دیگری تعلق خواهد گرفت. این‌که اگر درونم را آشکار کنم مورد تهدید قرار می‌گیرم. بنابراین مشارکت گرایی در وجه ملی دچار وخامت است.

با این حال می‌توان مؤلفه محلی و منطقه‌ای نیز برای آن متصور شد که در خصوص گیلان به تجددمآبی بازمی‌گردد. زیست شبه‌مدرن برخلاف زیست سنتی فردمحور است و اقتدار را باز تعریف می‌کند نتیجتاً اقتدارگرایی سنتی و پیرسالاری کمرنگ می‌شود. در حالی که اقتدار گرایی قانونی مدرن _به تعبیر ماکس وبر- جایگزین آن نشده است.

بنابراین کار جمعی کردن در گیلان جداً دشوار است. من خودم شخصاً تجربه خوبی از کار گروهی در رشت ندارم. مسولیت‌پذیری لازم برای نقش‌پذیری وجود ندارد. آنقدر حاشیه ایجاد می‌شود یا اتهام زده می‌شود و آزار می‌بینید که نهایتاً یک جایی ترجیح می‌دهید از گروه خارج شوید و عطایش را به لقایش می‌بخشید. ترجیح می‌دهید پروژه‌ها را فردی ادامه دهید.

پرخاش‌جویی هم یکی دیگر از خصوصیات مردم رشت است که به نظر می‌رسد از استاندارد معمول بالاتر باشد. ارزیابی شما از این ویژگی چیست؟
این سخن درستی است. پیش‌تر در یک مقاله درباره تأثیر جغرافیا بر خلق و خو نوشته‌ام. ببینید مردم گیلان زمین در موقعیت جغرافیایی مناسب و مرفهی قرار گرفته‌اند. موهبت‌های الهی در ابعاد مختلف طبیعت همواره مشمول حالشان بوده است. زمین و آسمان چیدمان دلپذیری برایشان فراهم کرده است. آسان بودن زندگی عملاً مؤلفه شکیبایی و طاقت را در انسان متأثر می‌نماید. قرار گرفتن فرد در مقابل مشکلات نوعی مداراگری بیشتر را به او تمرین می‌دهد. انسان‌های کویر انسان‌های آرام‌تری هستند چون طی زمان آموخته‌اند که برای به دست آوردن مواهب بایستی صبور باشند و با طبیعت و دشواری‌هایش بسازند. این تمرین درباره مردم گیلان زمین کمتر رخ داده است اگرچه آنها نیز در زیست کشاورزی و صیادی مشقات خاص خود را دارند اما جغرافیای پرباران به مراتب زندگی آسان‌تری را برایشان رقم زده است لذا صبر و شکیبایی نیز در آنها کمتر دیده می‌شود. حتی در تحولات سیاسی معاصر نیز شورش مابی و اپوزیسیون گری را نمایندگی کرده‌اند.

ما گیلانی‌ها معمولاً افراد بدبینی هستیم. به خصوص این بدبینی در جامعه و زندگی شهری در برابر تغییر و تحولات شهری نمود پیدا می‌کند. چرا مقاومت ما در برابر مظاهر توسعه زیاد است؟
گیلان از نخستین دروازه‌های ورود اندیشه‌های مدرن و نو به ایران بوده است. گیلانی‌ها در بسیاری حرکات ایران معاصر پیشگام بوده‌اند آنچنانکه نقش آنها در احیای مشروطه دوم بی‌مثال است. تأسیس نهادهای آموزشی خاصه مدارس دخترانه تصویری اندیشه گرا از انها ارائه می‌دهد با این حال اغلب نسبت به آنها بی‌مهری شده است. به حاشیه رانده شده‌اند و از نهادهای قدرت کنار گذارده شده‌اند. فی‌المثل ببینید در دولت‌های متعدد چند دهه اخیر چند وزیر از گیلان وجود دارد؟ نتیجتاً نوعی بدبینی نسلی در آنها رقم می‌خورد که خاصیت ساختاری دارد. گمان نمی‌کنم گیلانی‌ها درمقابل مظاهر توسعه مقاومت خاصی داشته باشند بلکه بالعکس تحولات سده اخیر آنها را پیشگام مؤلفه های توسعه معرفی می‌نماید.

از لحاظ تاریخی با شما موافقم. اما به نظر می‌رسد در گذشته بستر اجتماعی برای مشارکت‌پذیری و ترقی‌خواهی آماده بود. اما امروزه جامعه مقاومت بیشتری در برابر مظاهر توسعه نشان می‌دهد. به عنوان نمونه مثلاً همین پیاده‌راه شهرداری در ابتدا مخالفان زیادی داشت و بسیاری نگران بودند مبادا منافع شخصی‌شان تحت‌الشعاع قرار بگیرد.

من با ادعای شما مخالفم هستم به دو دلیل. اساساً یک سری از ویژگی‌ها خاصه گیلانی‌ها نیست؛ یعنی نمی‌توان گفت فقط گیلانی‌ها اینگونه هستند. مثلاً شما به مشارکت‌گریزی گیلانی‌ها اشاره کردید. این ویژگی را نمی‌شود به گیلان محدود کرد بلکه در جهان سوم و کشورهای توسعه‌نیافته، میل مشارکت همیشه پایین است. حالا ممکن است در کنار ویژگی‌های ملی و سراسری، ویژگی‌های محلی هم مزید بر علت شود. نکته دوم این است که ما وقتی در مورد توسعه صحبت می‌کنیم، الزاماً در مورد اقتصاد سیاسی صحبت می‌کنیم. من پیش از این در مورد این موضوع عمیق نشدم چون محور گفتگو بیشتر در مورد الگو و سبک زندگی بود. در حالیکه این مسئله یک بحث عمیقی پشت خود دارد به نام اقتصاد سیاسی. توسعه گیلان زمین هم متاثر از اقتصاد سیاسی گیلان زمین است که اتفاقاً اقتصاد سیاسی ناکارآمدی هم هست. یعنی اساساً هیچ ارتباطی با مقاومت مردم ندارد. اتفاقاً گیلانی‌ها در برابر اندیشه‌های ترقی‌خواهانه همیشه خیلی پیشرو و آوانگارد بودند. الان هم ما از لحاظ اجتماعی و فرهنگی خیلی پیشرو‌تر از استان‌های دیگر هستیم و رژیم رفتاری مردم در مقابل توسعه قرار ندارد؛ چون گیلانی‌ها اساساً سنت‌گرا نیستند. شما پیاده‌راه را مثال زدید اما من پیاده‌راه را یک تغییر می‌دانم نه توسعه. من با پیاده‌راه کاملاً موافق هستم؛ چون پیاده‌راه به توسعه جامعه مدنی برمی‌گردد و هر یک از المان‌های جامعه مدنی از نظر من مثبت است. اما در مورد پیاده‌راه رشت باید گفت شیوه اجرای آن غلط بود؛ چون این پیاده‌راه شمال و جنوب رشت را از هم قطع می‌کند. درحالیکه در اروپا اگر پیاده‌راه هست، راه‌های موازی قرار دارد. الان ما در رشت راه موازی نداریم. راه موازی ما مطهری به صیغلان است که قدرت کشیدن بار ترافیک را ندارد. در سمت لاکانی هم که ابداً راه موازی وجود ندارد. به همین خاطر وقتی شما تصمیم می‌گیرید که پیاده‌راه بسازید، که اتفاقاً تصمیم درستی هم هست، نباید چشم را بخاطر درست کردن ابرو کور کنید. این پیاده‌راه خط اتصال شمال و جنوب رشت یعنی امام خمینی به سعدی را قطع کرده است؛ در نتیجه بار ترافیک بیشتر شده و به خیابان‌های دیگر گسترش پیدا می‌کند. پیاده راه لازم است اما باید با حفظ خطوط مواسلاتی انجام شود. به همین خاطر من مثالهای اینچنین را اساساً به عنوان مظاهر توسعه نمی‌بینم. یعنی توسعه را در بحث زیربنایی اقتصاد سیاسی قرار می‌دهم که برمی‌گردد به کشاورزی گیلان، به شیلات گیلان، به شهرک صنعتی گیلان و... که بخاطر مدیریت ناکارآمد و سیاستگذاریهای نادرست رشد پیدا نکردند. اتفاقاً اگر رشد پیدا کند، مقاومتی از سمت جامعه وجود نخواهد داشت. شهرک صنعتی اگر گسترش پیدا کند اتفاقاً مردم استقبال می‌کنند چون معضل بزرگ گیلان که بیکاری است بواسطه چنین پدیده‌هایی کم می‌شود. در نتیجه مردم استقبال می‌کنند. یا مثلاً اگر کشاورز ما به ابزارهای مکانیزه مجهز بشود و این ابزارها کارش را رونق دهد، بدون شک استقبال می‌کند. مثالی برای شما می‌زنم: اخیراً هکتارهایی از اراضی لشت‌نشاء مورد تسطیح اراضی قرار گرفت. و این تسطیح اراضی درصد مشخصی از تولید و سود کشاورز را بالا می‌برد. اتفاقاً من رفتم بین مردم و دیدم که مقاومت ندارند. توجیه و همراه هستند. با اینکه زمینها بعضا با تاخیر تحویل داده شد و مجبور شدند دیرتر کارها را انجام دهند و این کار اخلال در کارشان ایجاد کرد ولی توجیه شدند و با این قضیه کنار آمدند و مقاومت هم نکردند. بنابراین باید به این مثال‌ها دقت کنیم.

یکی دیگر از خصوصیات ما گیلانی‌ها این است که در همه زمینه‌ها کارشناس هستیم و در مورد تمام امور از تحولات شهری گرفته تا سیاست، ورزش، ترافیک، سلامت و غیره نظر تخصصی می‌دهیم و حکم صادر می‌کنیم.
به درک اینجانب این خصلتی که شما به درستی هم اشاره کردید خاص گیلان نیست. یک معضل ملی است. به طرز ناخوشایندی مردم ما تمایل دارند در همه زمینه‌ها صاحب‌نظر باشند. در همه حوزه‌ها اظهار تخصص کنند. منتها تخصص خود در کشور ما جایگاهش رو به نزول است. بر همین اساس است که پدیده خروج نخبگان و فرار مغزها رقم می‌خورد. به نظر می‌رسد مرجعیت تخصص در سال‌های اخیر دچار شوک شده است. مدیران عالی‌رتبه‌ی کشوری داشته‌ایم که دارای دکترای تقلبی بوده‌اند حال آنکه حتی لیسانس نیز نداشته‌اند. این یک وضعیت اسفناک است که کسی بتواند با مدارک جعلی به چنان مدارجی دست بیاید و اهل تخصص از جایگاهشان باز بمانند. مشاهده چنین مثال‌هایی اثر منفی بر جامعه می‌گذارد، نوعی افسردگی را به روحیه جمعی تزریق می‌کند و نهایتاً متخصص از چشم می‌افتد و همگان متخصص می‌شوند.

با اینهمه به نظر می‌رسد در گیلان زمین کمی غلظت این بیماری بیشتر است. دلیلش این است که مرجعیت کمرنگ است. شما دو محور مرجعیت تخصص دارید: دانش، تجربه. احترام به تخصص حول این دو به وجود می‌آید. اما نه دانش بیشتر و نه تجربه بیشتر در آن رشته خاص، سبب نمی‌شود که شما مورد احترام واقع شوید و مرجعیت نظری و عملیتان حفظ شود. به عنوان مثال کم سن بودن شما علی‌رغم دانش فراوان یک مانع است برایتان حال آنکه در غرب این امر مورد ستایش است و اگر کسی در سنین کمتر به سطح علمی بالاتری برسد توسط نهادها و خود جامعه تکریم می‌شود. اما در اینجا نه فقط تکریم نمی‌شوید بلکه کنار زده می‌شوید. چون حضور شما سبب می‌شود دانش اندک دیگری به چشم آید لذا حذفتان می‌کنند.

در همین رابطه می‌توان گفت مردم گیلان کمتر شنونده هستند. غالباً کسی به حرف طرف مقابل گوش نمی‌دهد و منتظر است تا حرف او تمام نشده حرف خودش را بزند و به کرسی بنشاند.
این امر در همان توضیح فوق قابل ردیابی است. دکتر شریعتی جایی نوشته بود پیش از آنکه چیزی بگویی بیندیش که چه می‌گویم. هیجان بالا و خشم آفرینی سریع مانع این امر می‌شود. همانطور که عرض کردم خصلت جغرافیایی، هیجان بالاتری را برای مردم این خطه رقم زده است و شکیبایی کمتر است. حتی این توهم وجود دارد که روشنفکری الزاماً به نفی و نقد دائم گره خورده است. یعنی اگر یک کاری صورت گرفته که خوب هم بوده بدون تشکر و تقدیر همان ابتدای سخن، ریشه آن کار را زیر تبر لفظ می‌بریم. قلع‌وقمع می‌کنیم. مدتی پیش یک همایش در رشت برگزار شد تحت عنوان «چرا عقب مانده‌ایم؟». یک کاران جی اویی بدون هیچ بودجه‌ای. توسط یکی از دوستان خیر پانصد هزار تومان کمک شد تا این همایش برگزار شود! مهمانان هم از جمعیت‌های مختلف بودند. یکی از شخصیت‌های دانشگاهی حاضر در پایان کار بدون مقدمه «کل» مطالب سه سخنران را غلط و نادرست خواند و کار را بی‌ارزش نامید. فارغ از اینکه می‌توان بر سر هر اختلاف اندیشه‌ای به گفتگو پرداخت اما این نکته عجیب بود. می‌توان گفت «گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن!» حال آنکه علی رغم در اختیار داشتن بودجه‌های دانشگاهی و پژوهشی همایش نظیر برگزار نمی‌شود و اگر بشود همین همایش پانصد هزار تومانی با ۱۵ میلیون برگزار می‌کنند!

چقدر این خصوصیات رفتاری می‌تواند موانع توسعه اجتماعی باشد؟
آنجا که تخصص از ارزش می‌افتد و تملق و ارادت‌ورزی شاخص می‌شود قطعاً مانع بزرگ توسعه رقم می‌خورد. توسعه در معنای جامعه شناختی‌اش یک امر نو است که بر زیرساخت‌های تئوریک تکیه دارد. این وجوه تئوریک باید بتواند خودش را به مرحله عملیاتی شدن برساند. باید بتواند تبدیل به رفتار شود. اما نمی‌شود. نخواهد شد. چون یک جایی حلقه واسط وجود ندارد. این حلقه واسط تخصص است. روابط تیمی و گروهی جایگزین تخصص و دانش‌گرایی شده است. دعوای حیدری – نعمتی سده‌های ماضی اکنون رخت نو به تن کرده و نشان سیاست بر گردن آویخته است. نتیجتاً گروه‌های موجود در عرصه قدرت که باید پیش‌برندگان امر توسعه باشند در یک رقابت کسب قدرت و دور باطل گرفتارند. اخلاق ابداً در این عرصه رعایت نمی‌شود. هرچقدر اخلاقی‌تر عمل کنید بیشتر به حاشیه رانده می‌شوید. نمی‌خواهم “شوپنهاور” گونه و “هابز” مآب تحلیل کرده باشم اما قربانی نهایی همانا توسعه خواهد بود.

آیا توسعه اجتماعی و توسعه شهری می‌تواند بر روی رژیم رفتاری و سبک زندگی افراد در جامعه تغییر ایجاد کند
به دانش اندک من توسعه یک امر دوسویه است یعنی رژیم رفتاری و توسعه اجتماعی رابطه علی دوطرفه دارند. نه اینکه یکی عامل دیگری باشد و تمام. این یک ماتریس چندوجهی است که هر کدام از متغیرها بر دیگری مؤثر هستند و قوت و ضعف دیگری را رقم می‌زنند بااینحال مایلم تصریح کنم که به عقیده من که یک جامعه‌شناس ساختارگرا قلمداد می‌شوم مؤلفه توسعه بر رژیم رفتاری موثرتر است و لذا اولویت عملی دارد.