یادداشت منتشر در انصاف نیوز

سخن گفتن درباره ی ماهیت و چیستی روشنفکری الزاما به عرصه ی معرفت شناسی مرتبط است. «شناخت» در این حیطه به چالش کشیده می شود و عیارها تغییر می کند. عیارهایی که به مختصات جهان پسارنسانس، تفکر پسا روشنگری و عصر پساصنعتی شدن شاخص شده اند. روشنفکر که خود مفهومی مدرن است، مجراهای شناخت ساز را به چالش می کشد و درباره ی حقیقت در دسترس شک روا می دارد.

از جمله ی مهمترین عرصه هایی که مورد بازتعریف و نقد قرار می گیرد عرصه ی قدرت است که خود مرکز ثقل ساختار سیاسی است.

اما آیا شرط لازم روشنفکری این است که روشنفکر مخالف و نافی نظام حاکم باشد؟ آیا اپوزیسیون بودن از جمله شروط بنیادین روشنفکری است؟

اثرگذاری عمده ی روشنفکران به اصلاحات اجتماعی باز می گردد که از دریچه ی نقد شناخت های سنتی رخ می دهد. می توان با اغماض پذیرفت که روشنفکران همان مصلحان دوران کهن هستند که ابزار و سلاح نو اختیار کرده اند. سلاحی که همانا دانش جدید است.

بنابراین هدف عمده ی روشنفکر اثرگذاری معطوف به عمل است و این مهم را نیز عمدتا با وجوه معرفت شناختی پیش می برد.

این مبنای نظری کمک می کند به آسیب شناسی وضعیت روشنفکری در ایران.

به زعم نگارنده، در ایران سوءتفاهمی جدی بر سر محتوای روشنفکری رخ داده که گاه نتایج وخیمی نیز به بار آورده است. آنچنانکه گاه مترادف با اپوزیسیون، قلمداد می شود. گویی هرآنچه نظام حاکم می گوید و انجام می دهد خطاست و وظیفه ی روشنفکر این است که در اسرع وقت علیه آن بیانیه بدهد و آن را محکوم کند.

آنجا که نظریه های انقلاب از جمله نظریه های روانشناسانه نظیر دیویس درباره ی «احساس وخامت» سخن می گوید موید همین نکته است. به واقع انقلابها با کمک نقش نفی کنندگی روشنفکران تسهیل می شوند.

در این نقش آفرینی روشنفکرانه، اشتباه بزرگ همانا عیار است. عیار از عرصه ی تفکر و مبانی علم جدید به عرصه ی موقعیت و جبهه بندی سیاسی منحرف می شود.
تو گویی اگر روشنفکر در موضوع یا مواضعی، هم موضع حکومت سخن بگوید دیگر روشنفکر نخواهد بود. اگر در بخشی در خدمت نظام سیاسی باشد و فی المثل حقوق بگیر آن باشد آنگاه دیگر «معلوم الحال» و در بهترین حالت «مشکوک» خواهد بود.

بر این مبنا از قایم مقام فراهانی، میرزاتقی خان امیرکبیر، میرزا حسین خان مشیرالدوله در عهد قجر تا علی اکبرخان داور عهد رضاشاهی و محمد مصدق و علی امینی عهد پهلوی دوم تا نمونه های پس از انقلاب اسلامی، همه را نه تنها نمی توان مصلح اجتماعی یا روشنفکر نامید بلکه آلت دست حاکمان خواهند بود!

واقع گرایی علم سیاست بیانگر این نکته است که منتقد وضع حاضر بودن «الزاما» از شروط روشنفکری است چرا که همواره می توان به سمت بهتر شدن پیش رفت. لکن این منتقد بودن در مواجهه با ساختارهای عملا موجود، جلوه ها و کنشهای خاص خودش را دارد که ضرورتا موضع اپوزیسیون را اتخاذ نخواهد کرد بلکه گاه یاری گر نظم مستقر می شود ضمن اینکه بنا بر اصلاحش دارد. اصلاحگری و رفرمیست بودن نیز از همین خاک تغدیه می کند.

به نظر می رسد هرگونه بهبودی در شرایط زیستی و اجتماعی مردم باید با تقویت نظام سیاسی رخ بدهد. این «باید» در کشورهای در حال توسعه ضرورت بیشتر دارد. همچنین مختصات و تهدیدهای موجود در منطقه ی خاورمیانه بر اهمیت نکته ی مذکور خواهد افزود. تضعیف نظام سیاسی علی الخصوص براندازی، خلاف منافع ملی است اگرچه با یک سوتفاهم در معنای روشنفکری انجام پذیرد.

جامعه ی ایران به نقد مستمر قدرت نیازمند است. سلامت قدرت و نهادهای سیاسی در گرو همین نقد است. با این حال ملاک این نقد همانا دانش، عقلانیت نو و منافع ملی است و نه اپوزیسیون گری!

جامعه شناسی به عنوان علم آوانگارد نقد اجتماعی کمک حال این مهم خواهد بود. به عنوان نمونه می توان مشاهده کرد که بزرگان جامعه شناسی ایران همچون دکتر پرویز پیران و دکتر سعید مدنی و جامعه شناسی سیاسی همچون دکتر همایون کاتوزیان و دکتر حسین بشیریه بدون آنکه لباس اپوزیسیون به تن کنند در رسالت روشنفکرانه ی خویش کامیاب بوده اند. نگارنده بر این نظر است که ایده آل تایپ های پیران – مدنی و کاتوزیان – بشیریه نمونه ای موفق و سزاوار قدردانی در تفکیک روشنفکری و اپوزیسیون گری است.