مقاله زیر در شماره پاییز1384 نشریه توانشهر به چاپ رسیده است

توسعه یافتگی و نه فقط رشد شهری (آرشیو)

عباس نعیمی جورشری

در شماره قبلی به نوعی در مورد "توان" سخن رانده شد وحال قصد داریم در مورد" شهر" صحبت کنیم. در عنوان مقاله به دو واژه "توسعه " و "رشد" بر می خوریم.این دو بر خلاف تصور اولیه مترادف همدیگر نیستند .رشد ( GROWTH) به جنبه های بیشتر کمی اشاره دارد مانند بزرگتر شدن شهر,شیکتر شدن مغازه ها,خط کشی هر ساله خیابانها و...که البته الزامی است لیکن توسعه (DEVELOPMENT  ) زیر بنایی بوده و از اهمیت بیشتری برخوردار است ."توسعه"تاکیدش بر جنبه های کیفی است مانند افزایش پول در گردش شهر به وسیله ایجاد منابع نو,تقویت کتابخانه ها و حرکتهای فرهنگی و... . بنابراین پر واضح است که نیازمند تفکیک این دو و توجه کافی  به هر دو بخش بخصوص توسعه می باشیم.
اما در جایگاه تکمیل مقدمه ,"شهر" در کدام یک از موضوعات پیرامونمان جای میگیرد؟ تعیین زاویه نگاه به این پدیده اجتماعی از کدام حوزه باید صورت پذیرد؟شاید این گمان صحیحی باشد که با توجه به فضای دهه های اخیرایران,شهر موضوعی سیاسی است و با سلیقه و ارزشها درگیر است. همینطور میتوان آن را بنا به نقش مهم ادیان درگردهم اوردن انسانها, موضوعی دینی دانست.اینگونه,سخن دورکیم,جامعه شناس فرانسوی به ذهن میرسد که "شهرها با تراکم فیزیکی مشخص می شوندکه نتیجه یک تراکم اخلاقی است یعنی درجه مشارکت درقواعد و ارزشهای مشترک". وبازاز سویی دیگر میتوان ان را مصداقی از مجاورت مکانی دانست و از این زاویه به تشریح و تحلیل ان نشست.
اما آنچه قلم در اینجا به دنبالش است یافتن ارتباط "شهر" و "فرهنگ" میباشد. مطلبی که به نظر شهرمان تکلیفی واضح و روشن در خصوص آن برای خود نمی یابد.
فرضیه ای قدیمی میگوید :شهرها,تولید کننده فرهنگها و خرده فرهنگها هستند. شهر, محصول فرهنگ , به سهم خود میتواند یک قالب فرهنگی باشد و به یک "روحیه"تبدیل شود. یک"فضا" شود. روحیه ایکه در نتیجه یک کنش اجتماعی پدید میاید. شاید در همین ایتدای سخن به این اندیشه معترض شویم که: "شهر" اصلا یعنی" روحیه".با بودن چیزی به نام شهر, روحیه و فضا نیز وجود دارد حتی بدون آنکه متوجه شویم کی و کجا شکل گرفته است. کمی تحمل کنید در جلوتر به پاسخ به قدر کفایت خواهیم رسید. ببینید حتی با قبول این گمانه ی اعتراض هم به مجهولاتی بر میخوریم. یعنی اینکه باید کسی ,چیزی, جایی,عنصریا عناصری بوده باشد که آن روحیه را شکل داده است. خوب در شهر خودمان لشت نشا ,آیا کیستی و چیستی آن مشخص است؟ آیا میتوان بصورت واضح نام برد که چه کسی یا  چه چیزی است؟کجاست؟کی فعال بوده یا شده است؟
چند قشر مهم لشت نشا به این سوالات اینگونه پاسخ میدهند;
معلم شهر: مدرسه
عامه مذهبی شهر: مسجد
اهل مطالعه شهر- در هر کسوتی- :کتابخانه,انجمنهای مردمی
کلی مردم که آن وسط اند: نانوایی !
اما کنکاشی در پاسخها ما را به اما و اگرهایی رهنمون میکند ;
مدرسه : قطر کتابها,معلم خسته,دانش آموز فراری و...ما را به سمتی هدایت نمیکند که دیگر تشکیل یک روحیه یا فضا ی تعریف شده و منسجم را انتظار داشته باشیم.
مسجد : شاید از این یکی و"حضور داوطلبانه ی مردم"بتوان یک روحیه معین به نام روحیه دینی در اورد اما به شرط انکه اولا نکته گفته شده تحقق بیابد و از طرفی به جهات گوناگون زندگی و گرایشات و نیازهای مردم پاسخ داده شود به گونه ای که از امور فردی و شخصی ,تعابیرعمومی و اجتماعی بر نتابد. و این مشخصه که البته ازویژگیهای "فرهنگ استبداد زده"قلمداد میشود و به تناسب تاریخمان از آفات فرهنگ ما نیز گشته است,به سختی میتوان تحققش را باور داشت.
کتابخانه : مطلب را اینگونه توصیف می کنم : روزهای زوج که ویژه آقایان است , تنها کتابخانه بزرگسالان لشت نشا  آنچنان سوت و کور است که گاهی اندک مراجعه کنندگانش ,خواندنیهای خانه را میبرند آنجا که کتابخانه از آنهمه تنهایی دلش نگیرد.
انجمنهای مردمی : حدود 2 سال پیش اگر خاطرتان باشد تنها تشکل غیر دولتی شهر ما انجمن دانش ورزان- تنها نمایشگاه جامع کتاب در طول سالهای اخیر لشت نشا را راه اندازی نمودکه به روز هفتم نرسیده به تعطیلی کشاندنش.
شاید موجه نبودن اعتراض اولیه کمی مشخص شده باشد.
واقعیت این است که حافظه فردی به یک اجتماع عاطفی بستگی دارد. فراموشی بیش از آنکه پدیده فرسودگی فرد باشد نتیجه بریدگی او از گروهی است که به ان تعلق داشته است.گاهی که به قصد احوالپرسی با آشنایی در گوشه ای از مسیر می ایستیم یا به دعوت دوستی در مغازه اش توقف می کنیم ویا نیازهای خانه ما را برای خرید راهی بازار میکند ,فرزندمان را برای تفریح به پارک میبریم-تازه اگر مشغله ها  اجازه و حواس چنین کاری را بدهد-,...همواره به نظر میرسد چیزی را فراموش کرده ایم,یک تکه از پازل زندگی شهریمان مجهول مانده است که  به دلیل مشکلات زیاد دوروبرمان به یادش نمیاوریم.
حافظه این شهروند انقدر صدمه دیده وروزمره شده است که بتوان ان را نتیجه بریدگی او از گروه بزرگش یعنی "شهر"ش لشت نشا دانست. به تعبیری دیگر در میابیم که ان گروه بزرگ انقدر توانایی نداشته که عضو خود را تغذیه و حفظ نماید و به بیانی : در"توسعه شهری" موفق نبوده است. این بدان معناست که,شهری که به اعتراض گفته بودیم نفسا "روحیه"را داراست و از فضایی تعریف شده صرفا به جهت شهر بودنش برخوردار میباشد چنین چیزی را ,ندارد و از آن برخوردارنیست.
 مجموع گفتار بالا ما را به این وادی کلام میرساند که: "تا وقتی سازمان  اجتماعی  پاره پاره است شهر وجود ندارد" *
به نظر میرسد مسئولین و عواملی که به نوعی در ابزارها و امکانات شهری دخیل هستند بایستی با بها دادن به عناصری که ذکرشان در پیشتر رفت و محترم شمردن آنها , در سویی گام بردارند که به یک سازمان یافتگی اجتماعی نسبی در شهرمان دست پیدا کنیم. و تاکید میکنم مهمتر از آن , مردممان بایستی حتی بخاطر بهبود بیشتر زندگی خود و خانواده اشان هم که شده بطور مستمر این مهم را از مسئولین درخواست نمایند.
*امیل دورکیم