مصاحبه منتشر شده در روزنامه فرهیختگان گیلان 23 تیر 1393
فرهیختگان گیلان: بدون تردید بیکاری در استان گیلان، امروز بهصورت یک مساله اجتماعی قابل ارزیابی است. نرخ بالای بیکاری در میان نیروی کار و عوارض ناشی از این پدیده، مردمان این استان سرسبز را با چالشها و ناملایمتهای بسیاری مواجه کرده است. از همینرو و به قصد بررسی علل جامعهشناختی این معضل اجتماعی با عباس نعیمی، استاد دانشگاه و پژوهشگر جامعهشناسی تاریخی در گیلان به گفتوگو نشستیم.
برخی معتقدند برای نرخ بالای بیکاری در استان گیلان میتوان عوامل اجتماعی را نیز به صورت موثر در نظر گرفت، نظر شما در این رابطه چیست؟
بخش عمده اشتغال در گیلان بر عهده حوزه کشاورزی است که ساختار اصلی کار در گیلان را تشکیل میدهد. میدانیم که بهطور تقریبی ۲۳۰ هزار هکتار زمین کشاورزی در این استان وجود دارد که تقریبا ۲/۲ تن محصول از هر هکتار استخراج میشود. اگر شما این دو رقم را در هم ضرب کنید و تقسیم بر سرانه نمایید، رقمی به دست میآید که به شما خواهد گفت خانواده کشاورز زیرخط فقر قرار دارد. در واقع درآمد سرانه واقعی کشاورز گیلانی عملا نشانه ناتوانی از گرداندن امورات معیشتی است. در کنار بخش کشاورزی، بخش ادارات دولتی قرار دارد که در جذب نیروی کار نمیتوان به هیچوجه روی آن حساب کرد. این بخش که در قامت امور خدماتی حاضر است، در سالهای اخیر نشان داده که نمیتواند عامل مقومی برای افول بیکاری در استان باشد. بخش سوم که شامل کارخانجات است بهطور کلی متاثر از شرایط سراسری ایران است. ایرانی که در چند سال اخیر شرایطی را تجربه نموده که «رکود تورمی» نامیده میشود. در این حالت هم تورم وجود دارد، هم اینکه خطهای تولید فعال نیستند. کارخانجات متاثر از این امر در رکود قرار میگیرند، لذا نه تنها در جذب نیروی کار ناتوان هستند بلکه به نوعی آن را دفع میکنند بنابراین شاهد تحلیل نیروها در شهرکهای صنعتی استان خواهیم بود. هرچند در سال اخیر دولت یازدهم تلاش کرده بر این امر در سطح ملی تاثیر کاهنده بگذارد، منتها آنقدر این امر دشوار و کند پیش میرود که چندان به گیلان نرسیده است. هر سه این مولفهها بر یک بستر اجتماعی و بهطور متقابل خود را پرورش میدهند یعنی هم بر ساختار اجتماعی تاثیر میگذارند و هم تاثیر میپذیرند. در واقع با یک بردار دو سویه مواجه هستیم که در یک سمت آن این سه مقوله قرار دارند و در سمت دیگرش عامل اجتماعی تحت عنوان «ذائقه فرهنگی» دیده میشود که در گیلان به صورت راحتطلبی خود را منعکس میکند. تحقیقات اجتماعی نشان میدهد که این راحتطلبی نزد مردم گیلان سابقه تاریخی دارد، بهطوریکه گیلهمرد تنها نیمی از سال روی زمینش کشت میکند و باقی سال در قهوهخانه به سر میبرد و علیرغم شرایط دشوار اقتصادی، مردم این منطقه اغلب خوشپوش و خوشگذران هستند. این امر در تداخل با عوامل ذکر شده به سندرم اجتماعی خاصی منجر میشود که شاهدش هستیم.
آیا میتوان سطح بالای تحصیلات در میان نیرویکار در استان گیلان را به عنوان یکی از عوامل اجتماعی بیکاری در نظر گرفت؟ بدینصورت که تحصیلات عالی نیروی کار، آنها را از پذیرش شغلهای مختلف باز میدارد؟
گیلان عملا یکی از استانهای برتر کشور در امر تحصیلات دانشگاهی است و متوسط تحصیلات عالیه نیز در آن بالا است. تحصیلات عالیه از مهمترین مولفههای سازنده طبقه متوسط است که هویت فرهنگی و مطالبات اجتماعی- سیاسی خاصی دارد. واقع مطلب همین است که شما فرمودید. بالا بودن سطح تحصیلات در گیلان نیروی انسانی را از بخش نخست کارسازی، یعنی کشاورزی، دور میکند خصوصا که کشاورزی در ایران و گیلان مکانیزه نیست. ذائقه کاری طبقه متوسط پشت میزنشینی است. به عبارتی دایره شغلهای مورد تقاضای این طبقه و بهطور خاص، قشر تحصیلکرده محدود میشود به بخشهای دوم و سوم اشتغال یعنی بخش اداری و کارخانهها که مشکلات و محدودیتهایش در بالا ذکر شد.
اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی سیاسی به مساله بیکاری بنگریم، به نظر شما آیا میان نرخ بیکاری با پراکندگی قومی-زبانی مردم گیلان و ترکیب مسوولان سیاسی به لحاظ همین گستردگی نسبتی وجود دارد؟
جامعهشناسی سیاسی پرچمدار توسعه متوازن در کشورهای جنوب است. به این معنا که توسعه باید در چهار جهت باشد یعنی توسعه در بخشهای اقتصادی باید همراه باشد با توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. البته بین این مولفهها اولویتبندی وجود دارد که بحثی است محل مناقشه و مفصل. به هرحال امر اشتغال بهعنوان موضوعی با برد متوسط جامعهشناختی که بهطور مستقیم متاثر از حوزه اقتصادی- اجتماعی است تحت نفوذ حوزه سیاسی قرار دارد. این نفوذ نیز بهواسطه کنشگران سیاسی یقه سفید، یعنی همان مدیران سیاسی استان که اشاره کردید تعیین میشود. چون در کشورهای جنوب جامعه مدنی فاقد استقلال لازم است این تاثیر و نفوذ دوچندان است. این امر را در نظر بگیرید با پراکندگی قومی-زبانی موجود در استان که حساسیتهای خاص خودش را دارد. حسب تجربه میتوان مشاهده کرد که گیلان غالبا از مدیران بومی در مدیریتهایش بهره نمیبرد. در واقع مدیریتهای سیاسی با ملاحظات محلی، دافعهها و جاذبههای قومی ناهمخوانی دارد. این امر در یک مکانیزم چند متغیره، سبب عدم تسهیل اشتغال بهعنوان پدیده حد واسط اقتصاد و فرهنگ و سیاست میگردد.
به نظر شما تاثیر اجتماعی نرخ بالای بیکاری در استان گیلان چه بوده است؟
برای پاسخ به این پرسش مجبوریم به بحث آسیبهای اجتماعی نظر داشته باشیم. شما در سالهای اخیر در ایران با گسترش روزافزون مصرف قلیان مواجهید که حتی زنگ خطر را برای عرصه سلامت به صدا در آورده است. یکی از شغلهای روبه ازدیاد در گیلان، قلیانسرا است که موجب شده گیلان بهعنوان استانهای بالادست در این امر شناخته شود. این مکان بهنوبه خود شکل خاصی از رفتار اجتماعی با مولفه پوچگرایی را سامان میدهد و بیهدف زیستن از آسیبهای اجتماعی جدی نزد مراجعین این صنف است. همینطور آسیبهای رایج دیگر نظیر اعتیاد به موازات این قضیه شکل میگیرد. با اینحال مورد قلیانسراها در گیلان بهطور ویژه قابل رصد است.
نقش سازمانهای مردمنهاد را در کاهش بیکاری و یا کاهش عوارض اجتماعی بیکاری چگونه ارزیابی میکنید؟
من خیلی دوست دارم پاسخ مثبت به این سوال بدهم و بگویم که نقششان مهم و اساسی است اما واقعیت این است که در شرایط کنونی اینطور نیست. سازمانهای مردمنهاد ذیل همان بحث جامعه مدنی قابل ارزیابی است. چون در این حوزه ما ضعیف هستیم، عملا سازمانهای مردمنهاد که قرار است حد واسط دولت و مردم باشند نمیتوانند سرپا بایستند و ایفای نقش نمایند در نتیجه به عناصری غیر موثر، وابسته و ابزاری بدل میشوند. در حالیکه حداقل نقش مثبت این سازمانها میتواند تقویت فرهنگ عمومی در جهت توسعه چندجانبه باشد.NGO ها با جذب نیروهای انسانی آزاد، آسیبهای اجتماعی را به تعبیر «نیکلانلومان»همچون یک سیستم میگیرند و به یک عامل مثبت برای جامعه تبدیل میکنند. پرورش انسان اجتماعی هدفمند و اخلاقی از خواص بالقوه این سازمانهاست منتها در عمل بستر مناسبی برای فعالیتهای ایشان وجود ندارد.